لعنت بر مردم آزار

ساخت وبلاگ

طبق قرار قبلی امروز کار رو پیچوندم و رفتم صدرا. تو راه دیدمش اما تحویل نگرفت. گفت ندیدمت ولی باور نکردم. با هم رسیدیم. حالم خوب بود و آمادگی داشتم...

یکم که گذشت گفت من دوتا تلفن بزنم. اولی به محل کار بود و دومی... دلم نمیخواست بشنوم، در اتاق رو بستم اما صدا کاملا واضح بود. نمیدونم چه گلی به سرش زده بود که این ذوق میکرد بعدشم بهش گفت شب باید جشن بگیریم. حالم داشت بهم میخورد داشتم بالا میاوردم اما نباید نشون میدادم.

بهر سختی بود خودمو نگهداشتم و بعد از ظهر اومدم خونه اما صداش مدام تو گوشم بود. نمیدونم چی میشد اگر این تلفن لعنتی رو جلوی من نمیزد! هنوز حالم بده کلی با خدا حرف زدم و گله کردم فقط امیدوارم اینبار تحویلم بگیره وگرنه کاری میکنم کارستون...

روزی بود روزگاری بود......
ما را در سایت روزی بود روزگاری بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cparisa25351 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 24 دی 1395 ساعت: 1:12