روز به یاد ماندنی

ساخت وبلاگ

قرار بود دیروز بریم خونش رو ببینیم اما زن... امتحان داشت و نرفتیم. گفتن امروز میریم. تصمیم گرفته بودم نرم. 

امروز صبح که زدم بیرون هوا عااالی بود. ابری با نم بارون 

دلم میخواست برم تفریح. ساعت از ده گذشته بود که بهم زنگ زدن تا بریم. دلم نیومد بگم نمیام. با ماشین زن... رفتیم. از همون اول حال داد. گفت جلو بشین، تعارف کردم اما گفت تو بشین منم میخوام پشت فرمون بشینم. رفتیم خونه رو دیدیم. خیلی خوب و پر انرژی بود با منظره های زیبای اطرافش. تو اون هوا واقعا خوشکل بود. بعدش یه سر رفتیم دانشگاه که درخواست وام بده.  

بعدش رفتیم گلخونه صدرا. همه چی عالی بود. ایندفعه دوتایی عقب نشستیم. کنار هم ...

بارون شدید شد و زیبا. رفتیم بیرون بر یزدی تو گلستان. غذا گرفتیم و رفتیم تو خونه خوردیمش. بعدش هم یکم دراز کشیدیم و ساعت 4 ساعت خروج زدم.

خیلی بهم خوش گذشت... بیشترین لذت رو امروز بردم. هنوز خر کیفم...

معلم زبان امروز هم دیده نشد. خیلی دنبالش گشتم نبود. نمیدونم چی شده ولی دلم گرفت. تا سوا  ماشین شدم بی اختیار گفتم عزیزم کجایی...

دلم براش تنگ شده!

روزی بود روزگاری بود......
ما را در سایت روزی بود روزگاری بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cparisa25351 بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت: 0:23