نوروز 96

ساخت وبلاگ

دیروز سال تحویل شد. لحظه ی تحویل سال کنار مامان بودم. دستش تو دستم بود و کلی بوسیدمش. امسال همه گریه کردیم، شاید از چیزی می ترسیدیم. دست بابا رو بوسیدم و محکم با تمام وجود بغلش کردم.

شب بهم زنگ زد، گفت فردا میام دنبالت  و راستش خوشحال شدم. صبح که گوشی رو روشن کردم گفته بود کاری پیش اومده و نمیاد.

رفتم سر کار . تجربه ی بدی نبود. موقع اذان یعنی کمی بعد از ساعت 12 اومدش. عید مبارکی و ... دوباره درخواست صدرا داد. روز آخری گفت با هم بریم و خونه رو تمیز کنیم اما خودم یکشنبه رفتم و برقش انداختم.

زورش گرفت، گفت حالا با چه بهانه ای بریم و من گفتم مهمان من هستید. واسه فردا اصرار کرد اما مهمون داریم و من قبول نکردم. برای پنجشنبه بهش وعده دادم که اونم قطعی نیست. شواهد نشون میده که رقیب اینجا نیست ولی خودش لو نمیده!

عمه ها امشب یا بهتره بگم دیشب اینجا بودن. کم کم داشتم فراموششون میکردم ولی باز آشتی برقرار شد و کلی عکس گرفتیم و خندیدیم. 

قرار شده کلی از ویژگیهای بدی رو که آزارم میداد از خودم دور کنم.

روزی بود روزگاری بود......
ما را در سایت روزی بود روزگاری بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cparisa25351 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1396 ساعت: 2:36