سورپرایز

ساخت وبلاگ

دیشب حالم خیلی گرفته بود. ویدیوی کنسرت محسن یگانه، آهنگ بهت قول میدم رو که دانلود کرده بودم تو رختخواب نگاه میکردم و باهاش اشک میریختم. دوباره بالش خیس شد. سعی کردم بخوابم. ساعت نزدیکای 3 از خواب پریدم و تا مدتی خوابم نبرد. 

دوباره خوابیدم و وقتی بیدار شدم ساعت 7 دقیقه به 6 بود. واسه صدرا کمی دیر بود. با عجله از تخت پریدم بیرون. قرار بود ساعت 6 زنگ بزنه. گوشی رو روشن کردم و رفتم دستشویی.

وقتی برگشتم دیدم زنگ زده. تصمیم گرفتم وقتی آماده شدم بهش پیام بدم و بگم که چون دیر شده نمیتونیم حرف بزنیم. تخت رو مرتب کردم و خواستم لباس بپوشم که باز زنگ زد. ساعت 6 و هشت دقیقه بود. جواب دادم و گفتم که خواب موندم. پرسید تو اتاقتی و گفتم آره. گفت بیا پشت پنجره. اونجا بود! درو باز کردم و اومد بالا. برام کله پاچه خریده بود. باهم خوردیم. ساعت از هشت گذشته بود که اون رفت دانشگاه و من اومدم سر کار.

کارش از اونایی بود که جون میدم براش. خیلی بهم حال داد بخصوص با اون شرایط روحی داغون. هرچند تو کلیت ماجرا تاثیری نداره ولی واسه چندساعت حالمو خوب کرد.

فقط حیف شد نتونستم رکورد جدید بزنم. شد 36 روز.

روزی بود روزگاری بود......
ما را در سایت روزی بود روزگاری بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cparisa25351 بازدید : 9 تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 ساعت: 2:13