دوباره لگد زدم

ساخت وبلاگ

پنجشنبه هفته پیش داشتم آماده میشدم برم سر کار، گوشی رو که روشن کردم یه کم بعدش پیامش اومد؛ نوشته بود کله پاچه میارم و صبحانه نخور! خوشحال شدم و تشکر کردم. رفتم محل کار خیلی هم گرسنه بودم. مثل هر روز دیر اومد اما من منتظر موندم. فکر کردم صدام میکنه اما دیدم اومد تو اتاق، ظرف کله پاچه و نون و نارنج رو گذاشت و مثل خلافکارا رفت. کمی خوردم اما خیلی زیاد بود. زنگ زدم و پرسیدم با بقیش چیکار کنم گفت ولش کن درستش میکنم اما دیگه هیچ خبری ازش نشد تا ظهر که میخواست بره.

خیلی بهم برخورده بود. انگار صدقه گرفته بودم. بهش گفتم اما طبق معمول انکار کرد. بهش گفتم دوستم نداری ولی مجبورم کرد حرفمو پس بگیرم. گفت شنبه یا دوشنبه بریم صدرا. گفتم شنبه باید برم آرایشگاه. گفت پس دوشنبه بریم. قبول کردم. بعدش گفت عصر بعد از کلاس بهت زنگ میزنم. مثل احمقا خوشحال بودم و منتظر تماسش اما هیچ خبری نشد. شب تا دیر وقت بخاطر تولد مریم رستوران بودیم اما زنگ نزد.

 عصبی شدم. دوباره حس ابزار بودن بهم دست داد. دوشنبه مقاومت کردم و نرفتم. بعدش هم دوباره شروع کردم به غر و لند کردن و اونهم هرچقدر مظلوم نمایی کرد من کوتاه نیومدم. دلم سوخت براش چون خیلی دوستش دارم اما هرچی دنبال نشونه ای از دوست داشتنش گشتم چیزی یادم نیومد. تمامش مادی بود. خیلی هزینه میکنه اما من که آدم مادی نیستم. من یک کلمه محبت آمیز خر کیفم میکنه.

خلاصه با لج و لجبازی اون روز گذشت و از سه شنبه با هم سردیم. 
امروز گفت دیگه به دوست داشتنت شک کردم. بهش گفتم مهم نیست. 
البته مهم هست اما چه فایده؟ آخر سر بازنده کسی جز من نیست.

از ظهر تمام مدت تو فکرشم اما باید یه فکر تازه بکنم اگه بشه.
کلاس زبان هم بدون نتیجه تمام شد. هیچکاری نتونستم بکنم. باختمش.
نمره کامل رو بهم داده بود، هرچند تاپ نشدم اما فهمیدم عقده ای نیست... 
حیف شد از دستم رفت و نتونستم قدمی بردارم... خیلی حیف شد

 

روزی بود روزگاری بود......
ما را در سایت روزی بود روزگاری بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cparisa25351 بازدید : 20 تاريخ : جمعه 24 دی 1395 ساعت: 1:12