آشتی مصلحتی

ساخت وبلاگ

هفته پیش روز شنبه دیگه آشتی کرده بودیم. ظهرش میخواستم برم صدرا. واسم کباب ترکی گرفتن اومد کنارم و کمی خورد. گفت چرا منو نمیبری با خودت؟ گفتم تشریف بیارید. گفت کی و گفتم الآن اما استقبال نکرد. گفت سه شنبه با هم میریم و منم قبول کردم. یکشنبه نبودش اما تلفنی با هم حرف زدیم. یکشنبه شب باقیمانده کباب ترکی رو خوردم و دوشنبه به طرز فجیعی مسموم شدم و تا شب بالا میاوردم. خونه مریم هم نتونستم برم. سه شنبه هم بیحال بودم و قرار به هم خورد. پنجشنبه با هم بودیم. بد نبود ولی خوب هم نبود.

شبش رفتم خونه مریم و ساعت یه ربع به یک بود که رسیدم خونه. قبلش هم شام خوردیم و خیلی عالی بود.

امروز باز حرکات مسخره ازش دیدم. واقعا اگر بخاطر موقعیت کاری نبود دیگه واسه همیشه میذاشتمش کنار.

از دانی هم خبری نیست. فکر میکردم دیگه بیشتر با هم میریم بیرون و کم کم از تنهایی درمیام، البته هنوزم امیدوارم ولی نمیدونم چی میشه.

عصری رفتم کلاس حافظ و کمی حالم عوض شد ولی در کل خیلی ناراحتم... خیلیییییییی

روزی بود روزگاری بود......
ما را در سایت روزی بود روزگاری بود... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cparisa25351 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 24 دی 1395 ساعت: 1:12